حسام کوچولوحسام کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 24 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر........

بزرگ مرد کوچک

کبه نام خالق تو سلام پسر نازم سلام عشق مامان ماشاا... هزار ماشاا.... انقدر پسر خوبی شدی که من نمیدونم از کجا باید شروع کنم از فهم و شعورت بگم از احساس های زیبای مردونت بگم  برای همین این ماه فقط برات چندتا عکس میزارم       همیشه شاد باشی و لبخند بر لبانت باشد ...
29 بهمن 1393

9ماه با تو

به نام افریننده هستی سلام پسرم 9 ماه گذشت تو بزرگ شدی فهمیده شدی شیرین زبون شدی دلبر شدی  برای یاد گرفتن همه چیز بی قراری  می خواهی از این دنیا عجیب و جاذبه هایش  همه چیز رابدانی    برای یافتنش تلاش می کنی غلط میزنی سینه خیز میری  چهار دست وپا میکنی وحال که دیگر می خواهی روی دو پای خود بایستی برای بالا رفتن از پله ها چه صبورانه تلاش میکنی احتیاط در چشمانت موج میزند فکر میکنی دقیق میشوی صد بار میشینی و می ایستی تا از پله بالا میروی و من چقدر خوشحال میشوم که این همه تلاش را میبینم ذوق زدنت را میبینم و تو را در بالا رفتن از پله های خوشبختی تجسم میکنم زندگی با تو شیرین شده است با این تغییر زی...
23 دی 1393

دوتا مروارید دیگه

به نام خدا وند توانا سلام عشقم   عزیزم امروز وقتی داشتم باهات بازی میکردم و شما هم از خنده داشتی قش میکردی  متوجه دندون های بالات شدم که در اومده بودن خیلی خوشحالم که شاهد تک تک ثانیه های بزرگ شدنت هستم 9/10/93
9 دی 1393

پایان ماه 8

 به نام خداوند مهربان سلام  و صد سلام  به حسام جون خودم ماشاا... هزار ماشاا.. کلی بزرگ و فهمیده شدی  کلی آروم و ساکت شدی . کلی کار های جدید انجام میدی مثلا خودت رو لوس میکنی ،بدون کمک میشینی، تا الانم دوبار خودت وقتی دراز کش بودی نشستی. راسسسسسسستی بدون بانوج هم میخوابی. دندون خوشگل در آوردی خلاصه که تو این ماه فعالیت هات خیلی زیاد بوده دیگه اتفاق جدیدی نیافتاده که بگم  تا درودی دیگر بدرود                               23/9/93     ...
21 آذر 1393

2تا مروارید

 نام  خداوند توانا سلام عشقم امروز اولین دندونت نیش زد امروز صبح موقعی که داشتی با لیوان اب می خوردی صدای تیریک تیریک دندونات رو مامان جون متوجه شد و به من گفتند. منم کلی ذوق کردم که پسرم بزرگ شده مبارک باشه پسر نازم 28/8/93 ر ...
28 آبان 1393

اولین تب اولین بیماری

به نام شفا دهنده مخلوقات سلام پسر نازم با اولین برف امسال یا اولین برف زندگی شما اولین ویروس هم امد دیشب تب داشتی خیلی شدید نبود اما صبح ساعت 8:30 رفتیم دکتر خانم دکتر تشخیص ویروس روزلا رو برای شما دادن که قرار 3 روز تب کنی و بعدشم بدنت بریزه بیرون امروز که اولین روز بود خیلی بی حال بودی و بزور می خندیدی همش دوست داری بغلم باشی و منم دیوانه وار بغلت میکنم حتی وقتی که خوابی پیشت دراز میشم راستی امشب باز با گریه هات اشکم رو در آوردی بعدشم با هم خوابیدیم 14/8/93 امروز از صبح با هم رفتیم خونه مامانی بازم بهانه میگرفتی وتبت صبح قطع شد اما از 2ظهر تا شب هم چنان تب داشتی و تا 5 بعد از ظهر همچنان بهانه ...
14 آبان 1393

شرح حال

به نام خداوند مهربان سلام حسام عزیزم عزیز دلم تقریبا دو هفته ای بود که مریض شده بودی و منم حسابی نگران تو این مدت خونه مامانی بودیم ومن و مامانی نزاشتیم یک لحظه گریه کنی. مامان جون پا به پای من شاید هم بیشتر از من مراقبت بود و حسابی خسته شد. امروز هم اولین روزی که با هم تنها خونه هستیم. توی این چند وقت انقدر سرم شلوغ بود که وقت نکردم برات بنویسم.   عزیز دلم خیلی با هوشی وقتی در رو باز میکنم اگه گریه میکنی ساکت میشی عاشق بیرونی و تازگی ها که میریم بیرون میگی: د  د  د وقتی تو ماشین هستیم می خوای پشت فرمون بشینی و حس رانندگی میگیری بعدشم کلی ذوق  میکنی که مثلا شما داری رانندگی میکنی. بع...
12 آبان 1393

همه من .تو هستی

به نام خداوند مهربان سلام فرزندم آری 6 ماه گذشت ....... چه پر هیاهو  چه پر تلاش چه زیبا شاید هم چه سخت.... همه روز هایم تو شدی همه ی لحظه هایم توشدی بهانه خنده ها حتی گریه هایم تو شدی  ضربان قلبم   نبضم   روحم   روانم    همه و همه تو شدی دروغ است اگر بگویم با تو بودن سخت نیست سخت است که همه ی خود را نبینی   خودی که سالها تنها بود و خیلی خیلی خود خواه و اما حال دیگر با تو آن خود(من) خود نیست  تنها و تنها توست تو حسام من تولد 6 ماهگیت مبارک                  &n...
23 مهر 1393

اولین مسافرت با تو

به نام خدا سلام پسر قشنگم اولین مسافرتی که رفتی به سمت شمال کشور بود خیلی خوب بود و خیلی خوش گذشت رفتار شما و اخلاقت بهتر از خونه بود اما خیلی تو ماشین دوام نمیاوردی .ما رو مجبور میکردی کنار جاده نگه داریم و تو رو پیاده کنیم.تو مسافرت هم خوب خوابیدی و هم خوب خوردی. واما نگاهی کلی در تاریخ13/6/93 به سمت بجنورد حرکت کردیم که چون شب بود شما خواب بودی و شب رو خونه عمه مهری خوابیدیم وصبح به سمت شمال حرکت کردیم.که شما هم همکاری لازم رو با ما انجام دادی.ناهار رو در علی آباد (هتل کانیار )خوردیم .ناهار شما رو هم دادم بعد بازی با شماو استراحت به سمت ساری حرکت کردیم که تا ساری  خواب بودی .شب رو هم ساری خونه عموخوابیدیم R و اما حرکتم...
23 شهريور 1393