حسام کوچولوحسام کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 27 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر........

مراسم جشن تولد

به نام خداوند مهربان از چند ماه پیش درگیر آماده کردن وسایل تولدت بودم و با شور و شوق و هیجان آماده شون می کردم. روز تولدت رو 21/1/94 گرفتیم چون هم جمعه بود و هم روز مادر. تا روز تولدت که فرا رسید صبح روز تولد با دل درد و دل پیچه از خواب بیدار شدی،صبحونه هم نخوردی، وسایل رو جمع کردیم و راهی باغ شدیم در طی راه یک چورت کو چیکی زدی توی باغ حسابی بازی کردی، (آب بازی ،تاب بازی، )کلی خسته شدی و بعد ناهار خوابیدی بعد از ظهر موقعی که مامان جون داشت بهت غذا می داد متوجه در اومدن دندان پنجمت هم شدن و دلیل بی اشتهایی رو فههمیدم تا ساعت 5 که مهمون ها یکی یکی اومدن،خیلی بهمون خوش گذشت اما چون مثل همیشه نمیتونستم بهت برسم یکم اذیت شدی. ...
23 فروردين 1394

تولدت مبارک

به نام افریننده هستی سلام پسر نازنینم سال پیش مثل امروز: از ساعت 1بامداد تا 5 صبح دائم گریه میکرمو دعا استرس داشتم قرار بود خانه دونفره مان سه نفره شود قرار بود جز نام دختر و همسر نام مادر هم برای من باشد و تمام این ها اضطرابم را بیش تر میکرد ساعت5 بامداد راهی بیمارستان شدم شور وشوق عجیبی داشتم,هوا هم بهاری مست کننده بود و این عوامل بر اشتیاق و هیجانم می افزاد کم کم بعد روند مراحل بیمارستان راهی اتاق عمل شدم ساعت 7:30 بیهوش شدم وقتی به هوش امده بودم به دنبال تو میگشتم. دیدمت صورت سفید, لبان قرمز ورم کرده,چشمانی پف آلود داشتی و از آن روز نام من مادر شد. ...
23 فروردين 1394

دل نوشته ای دیگر

به نام خداوند مهربان سلام پسر دلبندم بی قراری ها پایان یافت،گریه ها،نا آرامی ها و حال شیرین بازی هایت تمام غم هایم را از بین می برد نمی دانی نگاه کردن به یک صورت کوچک که یک لبخند زیبا با دو دندان فاصله دار از بالا و دو دندان کوچک از پایین دارد چقدر شور و وجد را در آدم زنده می کند. هر روز شاهد تلاش برای ایستادن رو دو پایت هستم تلاش میکنی     می ایستی   ذوق میزنی   وبه زمین میخوری ولی اینجا تمام نمیشود بلکه بارها و بارها وصدها بار تمرین میکنی تا بتوانی و من میدانم و میبینم روزی را که روی دو پایت ایستاده ای و کار های بزرگ انجام میدهی و پاهای کوچک ولرزانت بزرگ و محکم شده اند عزیزم ،پسرم آخرین ماه از ...
25 اسفند 1393

بزرگ مرد کوچک

کبه نام خالق تو سلام پسر نازم سلام عشق مامان ماشاا... هزار ماشاا.... انقدر پسر خوبی شدی که من نمیدونم از کجا باید شروع کنم از فهم و شعورت بگم از احساس های زیبای مردونت بگم  برای همین این ماه فقط برات چندتا عکس میزارم       همیشه شاد باشی و لبخند بر لبانت باشد ...
29 بهمن 1393

9ماه با تو

به نام افریننده هستی سلام پسرم 9 ماه گذشت تو بزرگ شدی فهمیده شدی شیرین زبون شدی دلبر شدی  برای یاد گرفتن همه چیز بی قراری  می خواهی از این دنیا عجیب و جاذبه هایش  همه چیز رابدانی    برای یافتنش تلاش می کنی غلط میزنی سینه خیز میری  چهار دست وپا میکنی وحال که دیگر می خواهی روی دو پای خود بایستی برای بالا رفتن از پله ها چه صبورانه تلاش میکنی احتیاط در چشمانت موج میزند فکر میکنی دقیق میشوی صد بار میشینی و می ایستی تا از پله بالا میروی و من چقدر خوشحال میشوم که این همه تلاش را میبینم ذوق زدنت را میبینم و تو را در بالا رفتن از پله های خوشبختی تجسم میکنم زندگی با تو شیرین شده است با این تغییر زی...
23 دی 1393

دوتا مروارید دیگه

به نام خدا وند توانا سلام عشقم   عزیزم امروز وقتی داشتم باهات بازی میکردم و شما هم از خنده داشتی قش میکردی  متوجه دندون های بالات شدم که در اومده بودن خیلی خوشحالم که شاهد تک تک ثانیه های بزرگ شدنت هستم 9/10/93
9 دی 1393

پایان ماه 8

 به نام خداوند مهربان سلام  و صد سلام  به حسام جون خودم ماشاا... هزار ماشاا.. کلی بزرگ و فهمیده شدی  کلی آروم و ساکت شدی . کلی کار های جدید انجام میدی مثلا خودت رو لوس میکنی ،بدون کمک میشینی، تا الانم دوبار خودت وقتی دراز کش بودی نشستی. راسسسسسسستی بدون بانوج هم میخوابی. دندون خوشگل در آوردی خلاصه که تو این ماه فعالیت هات خیلی زیاد بوده دیگه اتفاق جدیدی نیافتاده که بگم  تا درودی دیگر بدرود                               23/9/93     ...
21 آذر 1393