حسام کوچولوحسام کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 18 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر........

اولین مسافرت با تو

به نام خدا سلام پسر قشنگم اولین مسافرتی که رفتی به سمت شمال کشور بود خیلی خوب بود و خیلی خوش گذشت رفتار شما و اخلاقت بهتر از خونه بود اما خیلی تو ماشین دوام نمیاوردی .ما رو مجبور میکردی کنار جاده نگه داریم و تو رو پیاده کنیم.تو مسافرت هم خوب خوابیدی و هم خوب خوردی. واما نگاهی کلی در تاریخ13/6/93 به سمت بجنورد حرکت کردیم که چون شب بود شما خواب بودی و شب رو خونه عمه مهری خوابیدیم وصبح به سمت شمال حرکت کردیم.که شما هم همکاری لازم رو با ما انجام دادی.ناهار رو در علی آباد (هتل کانیار )خوردیم .ناهار شما رو هم دادم بعد بازی با شماو استراحت به سمت ساری حرکت کردیم که تا ساری  خواب بودی .شب رو هم ساری خونه عموخوابیدیم R و اما حرکتم...
23 شهريور 1393

اولین ها

به نام خدا سلام پسر قشنگم  امروز برای اولین بار غلط زدی و با تلاش فراوان خودت رو دمر کردی و برای رسیدن به عروسکت خیلی تلاش کردی.واقعا از این که داری بزرگ میشی و کارهای جدید یاد میگیری شگفت زده میشم  امیدوارم در آینده هم همین طور برای رسیدن به اهدافت پرتلاش ،جسور و خستگی نا پذیر باشی.                          2/6/93    تلاش و انگیزه رمز موفقیت
2 شهريور 1393

2تا 4

به نام خداوند صابر  سلام پسر عزیزم  وای خدایا چه 2 ماهی بود .  از روزی که واکسن 2 ماهگیت رو زدم شروع شد.  یک جیغ  و گریه ای میکردی که همه فرار میکردن از دستت واقعا نمیخام از این دو ماه بگم علاوه بر اذیت های شما مشکلات زندگی هم به من رو آورده بود واقعا چه دو ماه کذایی بود به هر حال   با زدن واکسن4 ماهگیت میشه گفت اذیت هات نصف شدن . توی این 2 ماه انقدر گرفتار بودم که نتونستم بیام بنویسم تو این چند وقت علاوه بر اذیت    شیرین کاری  هم داشتی  خنده صدا دار  پاها تو میگیری دستات رو نگاه میکنی و تا مچ میکنی تو دهنت اما اگه بدونی برای خوابوندنت چه کارهایی م...
23 مرداد 1393

فرشته ای به رنگ تو...

به نام خداوند دانا روزها هفته ها سپری شد   بعد از کلی انتظار تو به دنیا آمدی و الان سه ماه بیش تر است که   چشمانم از نگاه کردن به تو پر نور شده است.   یادم می آید که قبلا نوشته بودم با لبخند تو سختی های این دو سال رافراموش میکنم اما الان حتی با گریه هایت تمام سختی های دنیا رو فراموش میکنم.   همه ی زندگیم در تو خلاصه شده همه ی امیدم همه ی فرداهایم با تو خلاصه می شوند. همه چیز را برای تو می خواهم          همه ی خوشبختی های دنیا را برای تو می خواهم و تو را برای خودم برای آرامش قلبم برای نور دیده هایم می خواهم.   حس...
30 تير 1393

همه ی روز های من

به نام خداوند مهربان سلام پسر قشنگم بالاخره اومدم برات از این 2 ماه و نیم سپری شده بگم از اخلاقات و رفتارات بگم از اذیتات و شیرین کاری هات بگم البته اینم بگم الان که اومدم 7 صبح و شما خوابی شما عاشق بیرونی یعنی تا در خونه رو باز میکنم دیگه گریه نمیکنی و ساکت میشی  و با تعجب بیرون رو نگاه میکنی همیشه دوست داری سر شونه بغلت کنن و  با تعجب اطراف رو نگاه میکنی تقریبا این کار منحصر به فرد شما میشه یکی دیگه از کارهای مورد علاقت اینکه به دمر بخوابی و اما ...... وقتی که جیغ میکشی و گریه میکنی دیگه به این آسونی ها آروم نمیشی تقریبا خیلی گریه میکنی مخصوصا از بعد واکسن 2ماهگیت که من رو بیچ...
7 تير 1393

وقتی می گی اُاُاُوو

                                                                             به نام خدا   وقتی پسرم میگه اُاُاُووو   یعنی داره ؟؟؟؟   جیش یا پی پی می کنه!!!!!            &nb...
12 ارديبهشت 1393

از دنیا اومدنت تا 11روزگی

به نام خداوندبخشنده سلام پسر قشنگم  باتو روزها مثل باد میگذره اما خیلی قشنگ و شیرین   تا 7 روزگیت بیرون نرفتم الان که فکر میکنم میبینم چطوری طاقت آوردم آخه اگه یک روز بیرون نرم دق میکنم . اما باتو شب و روزم رو فراموش کردم  چه برسه به ایام هفته واما روز اول رو باهم در بیمارستان گذروندیم . و از روز دوم تا 10 روزگیت خونه مامان جون بودیم.  هرروز مهمون ها میومدن که شما  رو ببینن . روز پنجم هم (بابا,مامان جون,باباجون و عزیز جون)برای ختنه بردنت . البته شما اذیت نکردی و مثل یک مرد طاقت آوردی و من برای ختنه اصلا اذیت نشدم  البته چون مامانم کنارم بود  فقط هر بار...
3 ارديبهشت 1393